میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است. آن کس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. کسانی هستند که ما به ایشان سلام می گوییم و ایشان به ما. آنها با ما گرد یک میز می نشینند، چای می خورند، می گویند و می خندند. شما را به تو و تو را به هیچ بدل می کنند. آنها می خواهند که تلقین کنندگان صمیمیت باشند ... جامه هایشان را می فروشند تا برای روز تولدت دسته گلی بیاورند - و در دفتر یادبودهایشان خواهند نوشت ... برفراز گردابی که تو واپسین لحظه ها را در آن احساس می کنی می چرخند و فریاد می زنند: من! من! من! من!
باید ایشان را در آن لحظه دردناک باز شناسی. باید که وجودت در میان توده های مواج و جوشان سپاس، معدوم شود. باید که در گلدان کوچک دیدگان تو باغ بی پایان «هرگز از یاد نخواهم برد» بروید. آن گاه دستی تو را از فنا باز خواهد خرید. دستی که فریاد می کشد: من! من! من! و نگاهی که تکرار می کند: من!
سلام !
هرچی قسمت نظرات {مرا کمک کنید}رو باز کردم بخش نوشتن نظر جدیدیش باز نشد .زیاد به کامپیوتر مسلط نیستم بدونم خودت اینکاروکردی یا اتفاقی بوده...در هر حال گفتم اینجا بنویسم.
میشه خواهش کنم ۳تا نقطه تو کامل کنی؟؟آخر جمله ای که در جواب کامنتم نوشتی.منتظرم!!