خواستم برایت شعری بگویم
اما کلمات هم عزادار تو اند ...
شعر شعار است و شعار پوچ و بی ارزش. هر سال می خواستم که کاش بودی و می دیدی. اما امسال آرزو داشتم که کاش نبودی و ما را نمی دیدی!
هم صدا! صحبت پاکی ز لبی می شنوم
صحبت روشن صافی به شبی می شنوم
آشناتر ز صدای گذر چشمه ی آب
بی صدا تر ز صدای نفس کودک خواب
خوش تر از لحظه ی عاشق شدن یک گل سرخ
خوش تر از قطره ی روی بدن یک گل سرخ
ساده تر از سخن باد به گلها، به سرود
کهنه تر از رخ یک برگ به هنگام فرود
آشنایی ز رهی دور و دراز آمده است
این صدا اوست! همان اوست که باز آمده است
شاهدی روشن و افسونگری از جنس امید
نو عروسی به لباسی همه یک رنگ و سفید
خارق عادت بی شرمی و پر رنگی رنگ
معنی روشن ضرب المثل نرمی سنگ
با دلی عاشق و بی کینه و پوشنده ی عیب
چون پیامی خوش و زیبا ز سرا پرده ی غیب
چشمه ی شادی و پوشنده ی دلسردی و درد
آتش هر دل شیدا به دمش خامش و سرد
آسمان خسته ز مهمانی خورشید شده
قلب پاییزی دنیا همه امید شده
یک نفر آمده با یک سخن تازه ز دور
یک نفر با قطرات خنک و کوچک نور
ساده و عاشق و بی دغدغه و روشن و پاک
این همان اوست که باز آمده در عالم خاک