یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

آبی تر از دریا!

باز هم همان آهنگ در گوشم پخش می شد. آرام به فکر فرو رفتم و به آهنگ گوش فرا دادم. خیلی وقت بود از این نوع موسیقی دور شده بودم و به چیزهایی رو آورده بودم که اگر خواننده در آنها حرف نزند هیچ چیز نصیب آدم نمی شود. آهنگ کلام نداشت ولی معنی داشت!

خواستم آهنگ را قطع کنم. اما دست نگه داشتم. چشمانم را بستم و به صندلی تکیه دادم ... خود را روی یک صندلی چوبی احساس کردم. در اتاقی کوچک کنار یک پنجره رو به باغچه ای سرسبز ... احساس عجیبی داشتم!

آری، خیلی وقت بود از این گونه آهنگ ها دوری می کردم. چرایش را نیز می دانم ... هر آهنگی حسی را زنده می کند. اما گاهی این حس همان حسی است که تو از آن فراری هستی. در این مواقع حالت بدی به تو دست می دهد. مانند گناهکاری که به او «یک دستی» می زنند. بی اختیار به دنبال وسیله ای می گردی تا آهنگ را عوض کنی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد