یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

مشکلات ...

انسان تا زمانی که درگیر مشکلات مادی و فیزیکی زندگی است، به چیزی بالاتر نمی اندیشد. اگر انسانی بتواند خود را از اینها برهاند، یک قدم به عالم معنا نزدیک می شود. خود سازی از آنجا آغاز می شود که انسان قادر می شود یک لحظه مستقل از مشکلات این دنیایی بیاندیشد.

حقیقت انسان مانند بخار آبی است که داخل سرنگی سربسته زاده شده. برای آزاد کردن بخار، یا باید آن قدر سرنگ را فشرد که بشکند، و یا باید سر سرنگ را بیرون کشید!

وقتی سر سرنگ بیرون کشیده می شود، انسان ها دو دسته می شوند. عده ای پرواز می کنند و عده ای به علت اختلاف فشار حاصله در داخل سرنگ می مانند.

اما زمانی که سرنگ انسان را می فشارند! اینجا نیز انسان ها دو دسته می شوند. عده ای فشار را تحمل می کنند و می شکنند و می رهند. اما عده ای حفاظی آهنین برای سرنگ خود می سازند که تا قیام قیامت نمی شکند.

حیرت

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام، هر قدر بی مهری کنی می ایستم

تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم

چون شکست آیینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا ببینم کیستم

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از این می زیستم

شعر از فاضل نظری

مشک آن است که ...

زیبایی فرمول ندارد.

پی نوشت:
این یاس منگولای جدید کیست که بت همه شده؟

من باورم نبود ...

دوش آمدی به خانه و آرام در زدی
دست مرا گرفتی و زخمی دگر زدی

من باورم نبود ز مستی و التهاب
وقتی مرا شکستی و حرف سفر زدی

رفتی و پر زدن از یاد من برفت
دستم رها نمودی و شادانه پر زدی

چشمم چه تشنه به دیدار روی تو
نیک آن جواب که بر این چشم تر زدی

بعد از تو می گذرد روزی هزار سال
آن روز مرده باد که به قلبم تبر زدی

اکنون بگو گه رفتن "به من چرا
گر قصد پر زدنت بوده سر زدی"؟

خون دل ها خوردم!

همدردی با جلیل صفربیگی ... !

از دست زمانه خون دل ها خوردم

چون برگ خزان فتادم و پا خوردم

گفتند که بچه عاشقی کار تو نیست

کردم! و چو کاغذ از وسط تا خوردم!