دوش آمدی به خانه و آرام در زدی
دست مرا گرفتی و زخمی دگر زدی
من باورم نبود ز مستی و التهاب
وقتی مرا شکستی و حرف سفر زدی
رفتی و پر زدن از یاد من برفت
دستم رها نمودی و شادانه پر زدی
چشمم چه تشنه به دیدار روی تو
نیک آن جواب که بر این چشم تر زدی
بعد از تو می گذرد روزی هزار سال
آن روز مرده باد که به قلبم تبر زدی
اکنون بگو گه رفتن "به من چرا
گر قصد پر زدنت بوده سر زدی"؟
از زیبایی این شعر نمیدونم چی باید بگم.