یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

من باورم نبود ...

دوش آمدی به خانه و آرام در زدی
دست مرا گرفتی و زخمی دگر زدی

من باورم نبود ز مستی و التهاب
وقتی مرا شکستی و حرف سفر زدی

رفتی و پر زدن از یاد من برفت
دستم رها نمودی و شادانه پر زدی

چشمم چه تشنه به دیدار روی تو
نیک آن جواب که بر این چشم تر زدی

بعد از تو می گذرد روزی هزار سال
آن روز مرده باد که به قلبم تبر زدی

اکنون بگو گه رفتن "به من چرا
گر قصد پر زدنت بوده سر زدی"؟

نظرات 1 + ارسال نظر
شاهین دوشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 16:22 http://360.yahoo.com/shahin_shr

از زیبایی این شعر نمیدونم چی باید بگم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد