همدردی با جلیل صفربیگی ... !
از دست زمانه خون دل ها خوردم
چون برگ خزان فتادم و پا خوردم
گفتند که بچه عاشقی کار تو نیست
کردم! و چو کاغذ از وسط تا خوردم!