یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

چند قدم بر روی آسفالت

گفتم گاهی شعر می گویم. اما نه همیشه. گاهی نیز به موسیقی زیبای تیرآهن های ساختمان و لاستیک های ماشین گوش فرا می دهم. زیرا این روزها آنها هستند که به انسان درس زندگی می دهند! کوه و دشت و گل و بلبل این روزها خریداری ندارد. این روزها صافی و صداقت را باید از آسفالت بزرگراه چمران آموخت.

هنوز آن دوران را به خاطر می­آورم که با چه شور و اشتیاقی به پارک می رفتیم و ساعت ها در آن طبیعت سبز بازی می کردیم. اما امروز مرتب به دنبال جای پارک هستیم تا از کارمان عقب نیفتیم. راستی ها! چه دنیای عجیبی است که در آن یک چراغ قرمز می تواند سرنوشت زندگی انسان را عوض کند.

چرا انسان خود را فراموش کرده؟

راستش را بخواهید به صمیمیت چرخ های جلوی ماشین حسودیم می شود. و به ساختمان نیمه کاره خیابان پشت خانه مان که هنوز شکل نگرفته و عوض شدن برایش به قیمت تغییر نقشه است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد