یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

آن زن آمد ...

آن زن آمد ... آن زن با هواپیما آمد ...

هیچ فرقی نکرده بود! بدتر شده بود که بهتر نشده بود. هیچ حرف زیبایی نمی زد! هیچ چیز دلنشینی نمی گفت. همه اش خاک بود و آب بود و نان! گاه از بیماری هایش می گفت و گاه از مال و ثروت و ارث و میراث. وقتی می دیدم که به چه راحتی خداوند را ظالم و به قول خودش «خسیس» تلقی می کند، می خواستم فریاد بکشم! گاهی از روزهای ابری بیرمنگام می گفت و آن را از آفتاب سوزنده و بی ریای تهران برتر می شمرد. گاهی شوخی هم می کرد، و مثل همیشه همراه با زخم زبان های بی دلیل! خدایا هیچ چیزش عوض نشده بود! خنده هایم دیگر آن قدر زورکی شده بود که حتی لبانم هم یاری نمی کردند. نمی دانم چرا نفهمید که واقعاْ نمی خندم!

این که چند ساعت آنجا بودیم را نمی دانم. اما سخت بود!

پ.ن: بیشتر شبیه دفترچه خاطرات شد!

نظرات 1 + ارسال نظر
تیم نقد و بررسی وبلاگها چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 23:50 http://naghdeweblog.blogsky.com/

اگر مایلید وبلاگ شما مورد بررسی قرار گیرد
یا علاقمندید تا در بحث های ما شرکت کنید:

http://naghdeweblog.blogsky.com/

منتظر شما هستیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد