یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

می ترسم

من از نشستن در انتظار میترسم
از این دقایق بی اعتبار میترسم

از این که شعر بگویم برای چشمانت
و شعر من بشود گریه دار می ترسم

از اینکه دشمن من باشد این شب زخمی
و باتو – باتو- بیاید کنار میترسم

از اینکه پیر شوم ناگهان و دور از تو
مچاله ام بکند روزگار میترسم

از اینکه ساقهء سبز و جوان  امیدم
دوباره خشک شود در بهار میترسم

کنار اینهمه آهنگ تازه از آن وقت
که ذره ذره بسوزد سه تار میترسم

بگو به ابر نیاید چرا که از باران
وخشم صاعقه دیوانه وار میترسم

از اینکه آینه ام بشکند نمی ترسم
از اینکه گم بشود در غبار میترسم

ببند چشم مرا پای دار گیسویت
که از نگاه تو در پای دار میترسم

(شاعر نامعلوم - اگر می دانید بگویید)

نظرات 1 + ارسال نظر
ساغر سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:08

خیلی با حال بود.... خوشم اومد... چه ساده ولی کامل سروده شده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد