من جام عاشقی را، جانانه سر کشیدم
از این جهان بی دوست، شادانه پر کشیدم
از جسم تا روانم، معنای یار گشتم
عشقی بیافریدم. من کردگار گشتم!
هنگامه ای بر آمد، شب راهی سفر شد
شمع و شراب و شاهد، یکباره بی اثر شد
گل های ناب این دشت، افسون تر نبودند
چون بوی یار آمد، آنان دگر نبودند!
یادش نسیم صبح است، هم سنگر سپیده
نامش بشارتی نو، بر برگ خواب دیده
گل لحظه ی شکفتن، خندان ز خنده ی اوست
باران سرد پاییز، در درد، بنده ی اوست
ساقی شراب بگذار، تنها ثنای او گو
اینک به جای تسبیح، صد بار نام او گو
خودم او
سلام غریبه ام!
بله؛همه ی ما آدمها برای عشق ورزیدن آفریده شدیم...و هممون یا عاشقیم یا سخت دنبال یافتن کسی؛چیزی؛...که به او عشق بورزیم...تنها تفاوت ما در ؛
{معشوق}های ماست!!
آرزو می کنم در عشقت احساس خسران نکنی...آمین!
البته من عشق رو در حل شدن می بینم، نه رسیدن به معنای کثیف امروزش! وقتی در معشوقت حل بشی و دیگه هیچی ... حتی خودت رو نبینی احساس رضایتی می کنی که هیچ قابل توصیف نیست ... وقتی این باشه دیگه خسران ندارم!