یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

حرف نگفته

شبهای سرد اگر چه دلم کنج خانه بود
گل در میان خلوت من شادمانه بود

من در میان باغ بهشتی که پیش او
شهد و شراب و شمع و شقایق فسانه بود

گر شاهدی به گوش دلم نوبتی نخواند
هر جمله ای ز صحبت دل یک ترانه بود

شبها به مه سلامی و کارم به وقت صبح
شکوی ز درد دل به صبا و سمانه بود

تنها دلم به دیدن او خوش نشسته بود
ورنه سلام و پرسش و شکوی بهانه بود

اما چه گویمت ای گل که چون گذشت
سوزنده تر ز آتش و صدها زبانه بود

سهم من شکسته ز دیدار روی دوست
اشکی به چشم و شور دعایی شبانه بود

حرفی نگفته ماند و کتابی نگشته باز
یاری ز یاد رفت و فسوسی روانه بود

ای هم صدا تو بگو این سزای عشق،
یا راه و رسم و جور و جفای زمانه بود؟

این عاشقانه ها همه مردند بی صدا
این قصه هم به برکت او جاودانه بود

نظرات 2 + ارسال نظر
مهرسا پنج‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 20:36

قشنگه...غمگینه...من به راحتی شعر کلاسیک نمی تونم بگم!(درواقع می شه گفت جونم در می آد!!).
البته یکی دو تا بیت یه کم سکته(!)داشت ولی چون می دونم شعر کلاسیک چه مصیبتی داره این رو ایراد در نظر نمی گیرم!
از ابیات ۷و۸و۹ خوشم اومد.
گفتا :تو از کجایی کاشفته می نمایی؟
گفتم:منم غریبی از شهر آشنایی...
~خواجوی کرمانی~

حسان پنج‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 21:42

خودمم از این یکی خوشم نیومد. ولی نمی خوام جلوی ذهنمو بگیرم! :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد