یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

تمام شد

بد جوری گرسنه بودم. مادر و برادرم برای خرید به بیرون رفته بودند. یک تکه نان برداشتم و گاز را روشن کردم. بوی نان گرم شده روی شعله های گاز مرا به زمان های دوری برد. دوران راهنمایی. مادرم همیشه روی گاز برایمان نان گرم می کرد و صبحانه فراهم می کرد.

چه قدر دور شدم از امروز. برای چند لحظه کل خاطرات دوران تحصیلم از پیش چشمانم گذشت ... سری تکان دادم و نان را برگرداندم.

دیروز موجودی کارت غذایم را هم خالی کردم تا دیگر هیچ نشانی از من در این دانشگاه باقی نماند. الان که فکر می کنم چه زیبایی هایی داشتم و قدرش را ندانستم. چرا انسان این گونه است؟ چرا تا چیزی را دارد قدرش را نمی داند. خیلی سنگین شده بودم. احساس می کردم این امتحانات آخرین فرصتم برای بودن با آن خاطرات هستند.

نان گاهی جلز و ولز می کرد. من هم آن را بر می گرداندم.

دیروز یاسمن وقتی مرا در حال شعر نوشتن دید گفت: من بالاخره باید یک روز دفتر شعرت را بخوانم.

یک روز ... شاید یک روز دیگر هیچ کدام اینجا نباشیم. شاید آن یک روز هیچ وقت نیاید. دلم برای همه تنگ خواهد شد. من تا دستم به آنها می رسد حفظشان می کنم. اما همیشه نمی شود ... هیچ چیز همیشگی نیست.

نان تقریباْ گرم شده بود.

خنده های علی که همیشه آدم را سر ذوق می آورد ... شوخی های ساده و صمیمی هژیر ... واقعی بودن یاسمن بر خلاف خیلی ها ... سعید و شوخ و جدی بودن های بی موقعش ... گرمی و سادگی یگانه ... دنیای عجیب و غریب فریدون ... نیوشا -ب- که احساساتش به توان هفت و درون قدر مطلق بودند ... نیوشا -د- با خنده های مصنوعی ولی شیرینش ... شبنم با آن آرمان خواهی ها و سردرگمی غریبش ... غرق شدن سینا در شطرنج ... امیر! احمد ... مریم ... همه و همه

یاد آن روزی افتادم که معلوم شد رتبه ی آذین ۶ و روزبه ۲۰ و اندی شده است ...

ترسیدم نان را بسوزانم. نیمه سرد آن را از روی گاز برداشتم و روی جا نانی انداختم ...

محسن را فکر نمی کنم به این راحتی ها از دست بدهم ... همچنین سهند را ... اینها می مانند. اما بقیه ... یادش به خیر چه خاطراتی داشتیم با ورودی های ۸۴. بازی بتل فیلد. دلم برای همه شان تنگ می شود. کل کل های بی نتیجه مان در مورد لینوکس با کاوه رضوی. کاوه فضا و آرامش اعصاب خورد کنش. سینا -ن- که غیر از خودش هیچ کس جدیش نگرفت. امیر هوشنگ و دهن به دهن هایش با سینا ... چیتگر!

دیروز آخر وقت خیلی احساس تنهایی می کردم. رفتم سر کلاس سامان تا بلکه زمان زودتر بگذرد. اما دیدم نمی توانم. باز هم با یک شعر احساسم را فرو نشاندم ... در حالی که به دنبال یک کاغذ می گشتم ...

آن روزگار پر ز قشنگی تمام شد
آن قصه های ساده ی رنگی تمام شد

...

- امروز چندمه؟ بچه ها امروز چندمه؟
- ۱۳ ام.

۱۳۸۷/۳/۱۳

پرسه های بی دلیل ... سهند ... حامد ... غزاله ... دفتر مجله ... نیمکت جلوی دانشکده ... محسن ... خوبه ... بستنی سنتی ... و دیگر هیچ!

نان داشت سرد می شد. یک تکه از آن کندم و در حالی که به سمت اتاق می رفتم در دهانم گذاشتم. صدای درب خانه به گوش رسید ...

یک شروع دیگر

پ.ن: باز هم از همان زمان هایی است که زیباترین آهنگ ها آزارم می دهند و به آهنگ های جلف و بی معنی تنها به خاطر بی معنی بودنشان پناه می برم.

نظرات 2 + ارسال نظر
fasleno چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:30 http://fasleno.blogsky.com

terme pish zamane emtehana ehsase kheili ajibi dashtam..az ye taraf mikhastam zudtar emtehana tamum shan va rahat shodam az tarafi ham midunestam ba har kodum ke dare tamum mishe..ye ehsase khalaee ham jasho migire..nemidunam chera hich vaght nemishe ghadre chizio hamun moghe dark kard...hala delam tang shode!

ziba minevisid..ye bare digeam umade budam chand bar say kardam natunestam comment bezaram..bazam sorry ke pinglish shod farsi neminevise

movafagh bashi

nazanin دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 21:40

hmmm...feelin' symathetic with this piece of writin'

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد