یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

یادداشت های غریبه

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو!

دفتر عقاید

گاهی بعضی آدم ها تو را به یاد لحطات قشنگی می اندازند که شاید خود سالهای سال ممکن نبوده آنها را به یاد آوری. دو شب پیش که با یکی از دوستانم صحبت می کردیم صحبتی به میان آمد که مرا به یاد دفترچه ی عقاید قدیمیم انداخت. دفترچه ای که خاطراتی در خود دارد که دیگر تکرار نمی شوند. دیروز مصمم شدم که بگردم و آن را پیدا کنم. به سراغ پایین ترین طبقه ی قفسه ی کتاب اتاقم رفتم. به تازگی چیزهای دیگری از قبیل کابل یو اس بی، جعبه دستمال کاغذی، جعبه مادر بورد و تلفن همراه و حتی چشم گربه ای سرعت گیر کف خیابان را هم در قفسه کتاب می توان پیدا کرد. 

قفسه کتاب در طول زمان طوری مرتب شده که کمتر به سراغ طبقه های پایین تر می رویم. اما امروز من قصد پایین ترین طبقه را کرده بودم.  آن قدر به آنجا دست نزده بودیم که خاک تمام دفتر ها و کتاب ها را احاطه کرده بود. دست کردم و یک دفتر بیرون آوردم ... 

... از شدت خوشحالی در پوست نمی گنجیدم. قصه ی خط سرنوشت بود. فرشید علی نژاد، قهرمان داستان نیمه تمامی که در بهبوحه ی کنکور نوشته بودم! مانند یک رمان تازه آن را از ابتدا خواندم. گاهی خود را در داستان احساس کردم و گاهی به کم عمقی فکرم در آن دوران خندیدم. پس از مدتی آن را کنار گذاشتم و به گشتن ادامه دادم. 

دفتر دیگری بیرون آوردم. وقتی آن را باز کردم کاغذی از لای آن بی بیرون افتاد. دفتر را کنار گذاشتم و کاغذ را باز کردم. خط برادرم بود و یک سری عدد و فرمول. پشتش هم سفید. اما نه!‌ کمی که دقیق شدم نقاشی خودم را در آن دیدم که کمرنک با مداد سیاه کشیده شده بود. به زور دیده می شد. دوباره پشت آن را نگاه کردم که سربازان جوهر و حساب و هندسه در آن رژه می رفتند و رنگ از روی نقاشی ربوده بودند. ناگهان خاطره ی آن روز زنده شد که برادرم پشت این نقاشی چرک نویس کرده بود. یادش به خیر. چه قدر با او دعوا کردم! 

... بیشتر گشتم. پر بود از طرح های برنامه های رایانه ای، خیال بافی های بچگانه و داستان های همیشه نیمه تمام من که نویسنده و خواننده اش خودم بودم! چه دورانی بود. تنها برای دلم می نوشتم. علم هنوز آن قدر پیشرفت نکرده بود که کسی بیاید و بدون اجازه من آنها را بخواند و نظر خود را با نام مستعار بنویسد و برود. نمی دانم. شاید هم پیشرفت کرده بود و من هنوز آن قدر عالم نشده بودم که احساسات پاک را نادیده بگیرم.

با کمی جستجو پیدایش کردم ... دفتر عقاید حسان فقهی. خودش بود! با ولع آن را باز کردم و خواندم. خیلی سریع آن را ورق زدم. چه خاطرات شیرینی بود. روزهایی که همه با  هم بودیم. به دور از هر کینه و دشمنی ... چه می شد همه چیز این گونه عوض نمی شد؟ ... مهم نیست. گذشته دیگر گذشته. اما این دفترچه را یک روز دوباره رونق خواهم بخشید!

نظرات 3 + ارسال نظر
روژین سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 23:19

گذشته دیگر گذشته. اما ... آینده همیشه منتظر ماست!

yasaman چهارشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 18:54

akhey daftar aghayed!! manam az i chiza ziad dashtam, vali nemidunam ye chizi tu man hast ke hamishe vaghti injur chiza ro mibinam halam bad mishe. masalan ta hala kheili daftar khaterat neveshtam vali hame ro pare kardam o rikhtam door nemidunam, injuriam dige be ghole payam "NUTS!"

eldar شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:22

kheili khub neveshti,estedade nevisandegi dari...khosham umad.eyval

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد