-
چه شد؟
پنجشنبه 24 آبانماه سال 1386 10:00
ای گل سزای دل عاشقان چه شد دلداری شمیم تو بر آسمان چه شد آری بگو که روی تو با عاقلان چه کرد دل دادن تو به دیوانگان چه شد دل در میان موی تو ماوا گرفته بود اکنون ببین که روی پریشانمان چه شد جمعی به صحبت تو همزبان شدند هم صحبتی تو با خالصان چه شد لب خنده ات، شب غم پاره می کند چون ساکتی؟ شب بیچارگان چه شد هرگز ز خار تو...
-
افسوس
سهشنبه 22 آبانماه سال 1386 23:09
ما را به ره قضا فکندند در سایه ی ناکجا فکندند بر دیده ی ما نقاب بستند زنجیر به پای ما فکندند بر پاره ی یک جلال مطلق نام بد ما سوا فکندند سرگشته و بی نصیب، ما را در خاک تهی به جا فکندند پرورده ی آن بهشت و این خاک؟ بنگر که که را کجا فکندند! جوینده ی این زمین نبودیم ما را ز پس هوا فکندند افسوس از آن گناه اول کاین پرده از...
-
عادت کنید که عادت نکنید
جمعه 18 آبانماه سال 1386 09:47
قرن بیست و یکم آن قدر مردم را مشغول کرده که دیگر فرصت فکر کردن هم ندارند. خیلی وقت ها از خودم می پرسم که این مردم به دنبال چه می دوند؟ دیگر همه به یک زندگی کلیشه ای عادت کرده اند. درس می خوانند و نمی دانند برای چه. کار می کنند و نمی دانند برای چه. ازدواج می کنند و نمی دانند برای چه! برایشان مهم هم نیست! تعریفی از...
-
رنگ شرم کلمات
چهارشنبه 16 آبانماه سال 1386 16:11
موی او رنگ نداشت و اگر داشت رنگ بی شرمی اکسید نبود پاسخ تهمت آیینه نبود رنگ مخصوصی داشت ... رنگ برگی که به هنگامه ی ظهر شاد و آزاد و رها می افتد رنگ پاییزی بود سرخ و نارنجی و زرد نه، همان زرد نبود ... زرد مخصوصی بود همچنان بوسه ی خورشید به هنگام سحر بر دل سرد کویر رنگ خاکی که به دستان نسیم روی هم می لغزد رنگ شاداب...
-
تسبیح
پنجشنبه 10 آبانماه سال 1386 08:46
من جام عاشقی را، جانانه سر کشیدم از این جهان بی دوست، شادانه پر کشیدم از جسم تا روانم، معنای یار گشتم عشقی بیافریدم. من کردگار گشتم! هنگامه ای بر آمد، شب راهی سفر شد شمع و شراب و شاهد، یکباره بی اثر شد گل های ناب این دشت، افسون تر نبودند چون بوی یار آمد، آنان دگر نبودند! یادش نسیم صبح است، هم سنگر سپیده نامش بشارتی...
-
فرصت گذشت
چهارشنبه 9 آبانماه سال 1386 09:26
آواز عاشقانه ما در گلو شکست حق با سکوت بود ،صدا در گلو شکست دیگر دلم هوای سرودن نمی کند تنها بهانه دل ما در گلو شکست سربسته ماند بغض گره خورده در دلم آن گریه های عقده گشا درگلو شگست ای داد- کس به داغ دل باغ دل نداد ای وای -های های عزا در گلو شکست آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست «بادا»...
-
پاره ای از این دفتر
پنجشنبه 3 آبانماه سال 1386 15:20
این روزها دیگر هیچ چیز این زندگی خوشحالم نمی کند. جز همین یک رویا که من متعلق به این زندگی نیستم! امروز باز هم سوار ماشینی شدم که روزی آن را همچون یار تنهایی هایم می دانستم و هر وقت با آن به دل خیابان ها می زدم، همه غم هایم را فراموش می کردم. روزهای بارانی که او خیس می شد تا من در امان باشم را فراموش نمی کنم. چه...
-
افسون عاشقی
چهارشنبه 2 آبانماه سال 1386 11:04
ای گل بیا بساط فریبا، به هم زنیم در راستای آن قد رعنا قلم زنیم افسون عاشقی به جهان در بیفکنیم افسانه ای یگانه و زیبا رقم زنیم مریم صفت ز سایه ی او آیتی شویم همچون غزاله بر ره فردا قدم زنیم نقشی ز روی پری وار یک نگار بر دل به جای صحبت این بیش و کم زنیم شب چون بنفشه به شبنم، شکوفه داد آن شب سزد حکایت یلدا رقم زنیم صبحی...
-
نرسیدیم ...
جمعه 27 مهرماه سال 1386 10:30
ماییم همچو نگاهی گره زده بر آستان قدسی صحرای درد خویش ماییم همچو نسیمی شکسته پای سر خوش به نازکی آه سرد خویش عصیان گری چو شمس و به ابری فسرده ایم دلخوش به روشنی روی زرد خویش از وصل خویش عاجز و رسوا، نشسته ایم غافل که این نشود جز به طرد خویش سالی گذشت، دویدن گرفته عمر ما خسته و نرسیده به گرد «خویش» خودم پ.ن: هر وقت...
-
کویر
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1386 09:59
تا قبل از این، شریعتی برایم تنها یک نام بود و چند تعریف. همان کلمات بی خاصیت که در دنیای امروز هر جوری آنها را کنار هم بگذاری به هر حال یک معنی از آن در می آورند! دو هفته پیش به قفسه کتاب قدیمی مادرم رفتم. در یک طبقه آن، یک دسته کتاب بود، همه از دکتر شریعتی. از مادرم که پرسیدم گفت که همه را خوانده (مادرم از شیفتگان او...
-
می ترسم
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1386 08:42
من از نشستن در انتظار میترسم از این دقایق بی اعتبار میترسم از این که شعر بگویم برای چشمانت و شعر من بشود گریه دار می ترسم از اینکه دشمن من باشد این شب زخمی و باتو – باتو- بیاید کنار میترسم از اینکه پیر شوم ناگهان و دور از تو مچاله ام بکند روزگار میترسم از اینکه ساقهء سبز و جوان امیدم دوباره خشک شود در بهار میترسم کنار...
-
آن زن آمد ...
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1386 23:25
آن زن آمد ... آن زن با هواپیما آمد ... هیچ فرقی نکرده بود! بدتر شده بود که بهتر نشده بود. هیچ حرف زیبایی نمی زد! هیچ چیز دلنشینی نمی گفت. همه اش خاک بود و آب بود و نان! گاه از بیماری هایش می گفت و گاه از مال و ثروت و ارث و میراث. وقتی می دیدم که به چه راحتی خداوند را ظالم و به قول خودش «خسیس» تلقی می کند، می خواستم...
-
خوشحالی ...
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 20:20
خوشحالم ... دلم نیومد با شما تقسیمش نکنم! اون قدر که امروز عصری همین طور که داشتم از پایین دانشگاه به سمت دانشکده می رفتم نزدیک بود غرق خنده بشم و مثل دیوانه ها (دیوانه؟) بخندم. به چه زحمتی خودم را نگه داشتم! الان که فکر می کنم، این جمله مرتب در ذهنم نقش می بنده که: شادی همیشه اون جایی نیست که تو دنبالش می گردی! چه...
-
من گرگ نیستم!
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 17:22
راحت می نویسم. چون این وبلاگ هیچ خواننده ای ندارد. اگر هم دارد، لا اقل گلچین شده است! اگر هم نشده لا اقل من اهمیتی نمی دهم! بگذار از اینجا شروع کنم. آتشی در درونم افتاده که ... نه، خوب نیست. بگذار بگویم خود را در درون جماعتی از گرگها احساس می کنم. با پوستی از گرگ که تنم را آزار می دهد. در دور دست، انسانهای سفید و سبزی...
-
ممنونم!
جمعه 20 مهرماه سال 1386 12:06
واقعاْ ببخشید ... خیلی زحمتت دادم ... شرمنده ام ... ممنونم! ... امیدوارم بتونم جبران کنم! نمی دونم چه جوری ... شام مهمون من!!! از این کلمات متنفرم. به خصوص زمانی که بیش از حد گفته می شوند و شکل تملق به خود می گیرند. دوست من! کی من از تو تشکر خواسته ام؟ کی من برای تشکر یا عوض، کاری برای کسی کرده ام؟ اگر زمانی کاری...
-
تلقین کنندگان صمیمیت
سهشنبه 17 مهرماه سال 1386 22:53
میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است. آن کس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. کسانی هستند که ما به ایشان سلام می گوییم و ایشان به ما. آنها با ما گرد یک میز می نشینند، چای می خورند، می گویند و می خندند. شما را به تو و تو را به هیچ بدل می کنند. آنها می خواهند که تلقین کنندگان صمیمیت باشند ... جامه هایشان را می فروشند تا...
-
یک روز بارانی
یکشنبه 15 مهرماه سال 1386 18:24
امروز یک روز بارانی بود ... بوی خاک نمناک را دوست دارم ... بوی دوستی می دهد. بوی خاطره می دهد. خیلی سبک شدم امروز! همین که از خانه بیرون آمدم گویی همه غم هایم را فراموش کردم ... اگر باران نبود ... پ.ن: خدایا کاتالوگ دلم رو نخوندم که خودم بتونم تعمیرش کنم. یک روز میارمش گارانتی ... اگر لازمه عوضش کن اگرم قابل تعمیره که...
-
خلوت ...
پنجشنبه 12 مهرماه سال 1386 11:46
دلم خلوت می خواهد! هیچ جا جز آغوش گرمت را ندارم. اما این جماعت مرا رها نمی کنند تا با تو تنها باشم. از این جماعت خسته ام. دلم دوستان دوست می خواهد و دشمنان دشمن. از دشمنی دوستان خسته ام. از هر چه تا به حال داشته ام خسته ام. تو را می خواهم و چیزی که تو می دانی و من. کودکی ام را هنوز به خاطر دارم. و جداییم را از خودم....
-
راهی به سوی دوست
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 22:46
راه پر خطر است. اما من می روم. شک ندارم که این راه را پایانی هست. تلخ و شیرینش را نمی دانم. تنها می دانم که باید بروم. راه پس ندارم. مجال صبر کردن هم نیست. به اندازه کافی در این دهکده کوچک با این مردم گذرانده ام. نه این که مردمانش را دوست ندارم. نه! اما چاره ای ندارم، باید بروم. می دانی؟ چیزی در انتهای این راه است که...
-
خدایا ...
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 20:25
کلمات دیگر جواب گو نیستند. خدایا باز هم خودم را به تو می سپارم که دوست داشتنت مستقل از کلمه است! ... خدایا من دیگر دوست ندارم یک غریبه باشم.
-
مشکلات ...
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 20:04
انسان تا زمانی که درگیر مشکلات مادی و فیزیکی زندگی است، به چیزی بالاتر نمی اندیشد. اگر انسانی بتواند خود را از اینها برهاند، یک قدم به عالم معنا نزدیک می شود. خود سازی از آنجا آغاز می شود که انسان قادر می شود یک لحظه مستقل از مشکلات این دنیایی بیاندیشد. حقیقت انسان مانند بخار آبی است که داخل سرنگی سربسته زاده شده....
-
حیرت
پنجشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1386 10:55
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست صخره ام، هر قدر بی مهری کنی می ایستم تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی است در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم چون شکست آیینه، حیرت صد برابر می شود بی سبب خود را شکستم تا ببینم کیستم زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست...
-
مشک آن است که ...
سهشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1386 20:07
زیبایی فرمول ندارد. پی نوشت: این یاس منگولای جدید کیست که بت همه شده؟
-
من باورم نبود ...
جمعه 7 اردیبهشتماه سال 1386 15:24
دوش آمدی به خانه و آرام در زدی دست مرا گرفتی و زخمی دگر زدی من باورم نبود ز مستی و التهاب وقتی مرا شکستی و حرف سفر زدی رفتی و پر زدن از یاد من برفت دستم رها نمودی و شادانه پر زدی چشمم چه تشنه به دیدار روی تو نیک آن جواب که بر این چشم تر زدی بعد از تو می گذرد روزی هزار سال آن روز مرده باد که به قلبم تبر زدی اکنون بگو...
-
خون دل ها خوردم!
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1386 19:40
همدردی با جلیل صفربیگی ... ! از دست زمانه خون دل ها خوردم چون برگ خزان فتادم و پا خوردم گفتند که بچه عاشقی کار تو نیست کردم! و چو کاغذ از وسط تا خوردم!
-
خدای عاشقان
یکشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1386 22:00
با عرض پوزش از باباطاهر به خاطر این شوخی ... چه ســازی؟ خنجری با نـیــش پــــولاد؟ زنـی بــر دیـــده، "دل" گــردانـــــی آزاد؟ ندانی دیده ات دیری است بسته ست؟ کنون دل را ببین در خون نشسته ست دلـی پـر درد بـــا امـــیـــــــد دیــــــــــــدار دلـی از ســرّ عشـق یـــــــار، بــــیـــمـار چـو خـنـجــر را زنـی دل...
-
چند قدم بر روی آسفالت
جمعه 31 فروردینماه سال 1386 09:22
گفتم گاهی شعر می گویم. اما نه همیشه. گاهی نیز به موسیقی زیبای تیرآهن های ساختمان و لاستیک های ماشین گوش فرا می دهم. زیرا این روزها آنها هستند که به انسان درس زندگی می دهند! کوه و دشت و گل و بلبل این روزها خریداری ندارد. این روزها صافی و صداقت را باید از آسفالت بزرگراه چمران آموخت. هنوز آن دوران را به خاطر میآورم...
-
من خوشبختم
پنجشنبه 30 فروردینماه سال 1386 09:38
کاری ندارد که! یک گوشه می نشینم و فریاد می زنم: من خوشبختم! می گویند دیوانه ای! خوب بگویند. مگر کم از این چیزها گفتنه اند! عاشق بودم، گفتند احساس نداری! دوستی کردم گفتند بی وفایی! حالا هم که عاقل شدم بگذار بگویند دیوانه ام! من خوشبختم. می دانی چرا؟ چون وقتی کیفم را گم می کنم، فکر نمی کنم چه قدر پول در آن بود. بلکه به...
-
آبی تر از دریا!
چهارشنبه 29 فروردینماه سال 1386 18:32
باز هم همان آهنگ در گوشم پخش می شد. آرام به فکر فرو رفتم و به آهنگ گوش فرا دادم. خیلی وقت بود از این نوع موسیقی دور شده بودم و به چیزهایی رو آورده بودم که اگر خواننده در آنها حرف نزند هیچ چیز نصیب آدم نمی شود. آهنگ کلام نداشت ولی معنی داشت! خواستم آهنگ را قطع کنم. اما دست نگه داشتم. چشمانم را بستم و به صندلی تکیه دادم...
-
چون می کشی تصویر مردان خدا؟
چهارشنبه 29 فروردینماه سال 1386 09:05
گفتمنش نقاش را نقشی بکش از زندگی با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید گفتمش نامردمان این جهان را نقش کن عکس یک خنجر ز پشت سر پی مولا کشید گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم راه عشق و عاشقی و مستی و نجوا کشید گفتمش تصویری از لیلی و مجنون را بکش عکس حیدر در...